در کنـار خانـه تـکانی شـب عیـد حـالا خانـه دلتـان را بتـكانیـد |

اسفند كه میشد انگار در دلش ولولهای برپا میكردند. تمام كارهایش را تعطیل میكرد و به جان خانه میافتاد. نمیتوانست تصور كند عید برسد و او دیوارهای خانهاش را كه این روزها به خاطر آلودگیهای زندگی شهری بیشتر از گذشته كثیف میشدند، تمیز نكرده باشد. شستن فرشها هم كه جای خودش را داشت. درستكردن سبزه سفره هفتسین را هم فراموش نمیكرد.
درست است كه بعد از تمام این سختیها چند روزی درد دستها و پاهایش او را خانهنشین میكرد، ولی با این حال شوق رسیدن بهار باعث میشد تا سال بعد همه این دردسرها را فراموش كند، اما این روزها فكرش بدجوری مشغول شده بود. مدام یاد حرفهای همسایهاش میافتاد كه چند روز پیش میگفت هرسال عید تقریبا نیمی از وسایل خانهاش را عوض میكند و تمام این كارها را برای ایجاد روحیه شادابی و نشاط در خانه ضروری میدانست. نمیخواست به این حرفها اهمیتی بدهد، اما به محض اینكه این افكار را از ذهنش بیرون میكرد ناخودآگاه یاد مهمانی هفته گذشته میافتاد كه خواهرش گفته بود برای سال جدید اتومبیلشان را عوض میكنند و به این ترتیب سراسر وجودش از حسادت پر شده بود. خلاصه آنكه امسال با تمام سالهای دیگر برایش تفاوت داشت. آنقدر به این حرفها فكر كرد كه نتوانست آنجور كه میخواهد خانهاش را تمیز كند و بالاخره در حالی كه از شدت خستگی روی زمین دراز كشیده بود با خودش فكر كرد خانهتكانی دلش حتی از تمیزكردن خانهاش هم ضروریتر است.
اگرچه این روزها سرتان حسابی شلوغ است و حتی فرصت سر خاراندن هم ندارید، اما روزهای پایانی سال همیشه بهانه خوبی است كه سری به درونتان بزنید و فكری به حال ویژگیهای منفیتان كنید. كار سختی نیست. فقط كافی است گام به گام با ما همراه باشید تا در نهایت قبل از سال جدید بسیاری از نكات منفی رفتارهایتان را كنار بگذارید، پس شروع میكنیم.
ادامه مطلب
|
برچسب:مطالب باحال,باحال,جالب,مطالب جدید,طنز,فکاهی,بامزه,متنوع,جیگر,بهترین ها,2011,داستان کوتاه,پندآموز,
|
|
|
|
تاریخچـه هفـت سیـن از گذشتـه تا به امـروز |

خوان نوروزی (سفره هفت سین) باید سفید باشد چرا كه نشانه پاكی و سفید بختی و روشنایی است و نیز نشانه جهان بی پایان است كه بارگاه یزدان در آن است. در سفره و یا همان خوان نوروزی مواد و چیدنیهایی گذاشته میشود كه هركدام نشانه و نمادی از سلامتی، رزق و روزی، زایش، بركت و ... است.
سبزه
شاید زیباترین ویژگی سفره هفت سین را میتوان به وجود سبزه آن دانست، به این دلیل كه سبزه با رنگ و طراوت خود دلها را شادمان می سازد و با نگریستن به آن طلوع سال جدید را زیباتر میكند. در ایران باستان رسم بر این بود كه بیست و پنج روز قبل از نوروز در كاخ پادشاهان دوازده ستون از خشت خام برپا میساختند و بر هر كدام یك نوع غله میكاشتند و معتقد بودند اگر سبزهها خوب بروید سال پر بركتی است.
در ایران باستان دانههای گندم، جو، برنج، لوبیا، عدس، ارزن، باقلا، نخود و كنجد را بر این ستونهای خشتی میكاشتند و روز ششم فروردین آنها را برمی چیدند و به نشان بركت و باروری در تالارها پخش میكردند و معمولا سه قاب از سبزه به نماد اندیشه نیك، گفتار نیك و كردار نیك بر خوان میگذاشتند و اغلب كنار آنها گندم، جو و ارزن كه نقش مهمی در خوراك مردم داشتند سبز می كردند تا سبب فراوانی این دانهها در سال جدید گردد.
امروزه نیز آن چیزی كه وجودش بر سر سفره هفت سین ضرورت دارد، سبزه است. مردم یزد از نیمه اسفند به سبز كردن سبزه در كاسه و بشقاب و حتی بر روی كوزههای سفالی میپردازند. زرتشتیان رویش سبزه را در نوروز نشان تازه شدن زندگی و فصل رویش دانهها كه خود بركت زندگی محسوب میشود، میدانند. در گذشته زرتشتیان یزد بیشتر "تره تیزك" را كه در گویش خود بدان "ششه" میگویند بر روی كوزههای سفالی سبز میكردند.
دانههایی كه امروزه كشت میشود بیشتر گندم و عدس است ولی ماش و تره تیزك را نیز سبز میكنند. معمولا تره تیزك را یك شبانه روز خیس میكنند سپس آن را در كیسههای پارچهای نازك می ریزند و در جایی گرم قرار میدهند تا جوانه بزند، جوانه زدن دانهها را در گویش زرتشتیان یزد روز آمدن میگویند، بعد از آن كه دانههای روز آمده را در بشقابهای پهن بی لبه كه معمولا سه عدد و مخصوص كاشتن سبزه هستند، ریختند، روی جوانهها را پردهای از ماسه نرم میریزند و آب میدهند تا سبز شود.
ادامه مطلب
|
برچسب:مطالب باحال,باحال,جالب,مطالب جدید,طنز,فکاهی,بامزه,متنوع,جیگر,بهترین ها,2011,داستان کوتاه,پندآموز,تاریخچه هفت سین,هفت سین,
|
|
|
|
"این متن را جدی بگیریم" |
فرزند عزیزم:
آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است
صبور باش و درکم کن
یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....
زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو..روزی خود میفهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصبانی نشو
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم
فرزند دلبندم،دوستت دارم
|
برچسب:مطالب باحال,باحال,جالب,مطالب جدید,طنز,فکاهی,بامزه,متنوع,جیگر,بهترین ها,2011,داستان کوتاه,پندآموز,
|
|
|
|
فرهنگ خفن فارسی! |
الف
آخرشه : نهایتشه
آشغال کله : احمق
آشغالانس : ماشین آشغالیهای که چراغ گردون هم دارند
آمار دادن : نخ دادن – توجه کی را جلب کرن
مترادفها : نخ دادن ،راه دادن
آش و لاش : آسمون جل
آویزون : کسی که مرتبا کنه میشود و بدون دعوت همه جا میرود
اخ کردن: پول رو سریع دادن
انده : نهایته
اسکل: کسی که از همه دنیا بی خبر است
مترادفها:اوشگول- وسکل – شاسگول
اسم فعال: اسگلان تپه
اسدالله خان : تریاکی خفن
اصغر آرنولد اینا (اکبر-محمد… آرنولد اینا): کسی که زیبای اندام کار میکند ولی جواد است
ارازل: بستگی به مکان کلمه در گفتار دارد ولی معمولا به معنی نوچهء لاتها
اق زدن: حال بهم خوردن
الاغ تور:الاغ
ان چوچک:آدم عوضی
ادامه مطلب
|
برچسب:مطالب باحال,باحال,جالب,مطالب جدید,طنز,فکاهی,بامزه,متنوع,جیگر,بهترین ها,2011,داستان کوتاه,پندآموز,
|
|
|
|
زشت ترین دختر کلاس |
دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند! نقطه مقابل او دختر زیباروی و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید:
میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
یکدفعه کلاس از خنده ترکید …
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند.
او گفت: اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند. او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود. آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد. مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا!
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم. پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت:
برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
و همسرم اینگونه جواب داد:
من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم ...
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند
عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند
دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند
و بخند که خدا هنوز آن بالا با تـوست
|
برچسب:مطالب باحال,باحال,جالب,مطالب جدید,طنز,فکاهی,بامزه,متنوع,جیگر,بهترین ها,2011,داستان کوتاه,پندآموز,
|
|
|
|
مورچه و سلیمان |
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: "تمام سعی ام را می کنم...!"
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد ...
چه بهتر که هرگز نومیدی را در حریم خود راه ندهیم و در هر تلاشی تمام سعی مان را بکنیم، چون پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست ...
|
برچسب:مطالب باحال,باحال,جالب,مطالب جدید,طنز,فکاهی,بامزه,متنوع,جیگر,بهترین ها,2011,داستان کوتاه,پندآموز,
|
|
|
|
از یک دختربچه بدجوری کتک خوردم ! |
امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه ...
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و... خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید...
منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و ... دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره ...
دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!
همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین ...
|
برچسب:مطالب باحال,باحال,جالب,مطالب جدید,طنز,فکاهی,بامزه,متنوع,جیگر,بهترین ها,2011,داستان کوتاه,پندآموز,
|
|
|
|
لیلا… لیلا… لیلا |
یه نفر برای بازدید میره به یه بیمارستان روانی
اول مردی رو میبینه که یه گوشه ای نشسته، غم از چهرش میباره، به دیوار تکیه داده و هر چند دقیقه آروم سرشو به دیوار میزنه و با هر ضربه ای، زیر لب میگه: لیلا… لیلا… لیلا
مرد بازدید کننده میپرسه: این آدم چشه؟ میگن: یه دختری رو میخواسته به اسم "لیلا" که بهش ندادن، اینم به این روز افتاده
مرد و همراهاش به طبقه بالا میرن، مردی رو میبینه که توی یه جایی شبیه به قفس به غل و زنجیر بستنش و در حالیکه سعی میکنه زنجیرها رو پاره کنه، با خشم و غضب فریاد میزنه: لیلا… لیلا… لیلا
بازدید کننده با تعجب میپرسه: این یکی دیگه چشه؟
میگن: اون دختری رو که به اون یکی ندادن، دادن به این
نتيجه اخلاقي : گاهي حكمت عين رحمت است!
|
برچسب:مطالب باحال,باحال,جالب,مطالب جدید,طنز,فکاهی,بامزه,متنوع,جیگر,بهترین ها,2011,داستان کوتاه,پندآموز,
|
|
|
|
|
تبادل
لینک هوشمند

برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
مطالب باحال
و آدرس
khyli-bahal.loxblog.ir
لینک
نمایید
آمار
وب سایت:
بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 305
بازدید ماه : 38
بازدید کل : 223806
تعداد مطالب : 625
تعداد نظرات : 263
تعداد آنلاین : 2
Alternative content
کد متحرک کردن عنوان وب
|